از خواب ميپرم و شقيقه هايم مي تپند. تنم را که حالا ده برابر سنگين شده است به کنار دستشويي ميکشم و سرفه پشت سرفه. سوزشي تا اعماق وجودم ميخزد. دستانم پر از خون ميشود و چشمهايم بي رمق...
خنده آور است اما در خيابان که پا به پاي غرور و تباهي ميروم ، خيال برم ميدارد که آدمها با چشماني حريص، سيلي محکمي به در کوشم ميخوابانند.
آرشه را که ميکشم، ناله ويولون بلند ميشود. با انگشتاني که روز به روز لاغرتر ميشوند و رگهايي که خون سياه با خود حمل ميکنند مينوازند. آرام آرام..
انگار که زمان صامت و خاموش به هنر نمايي من ايستاده است. ياد کوچه باغهاي شميران مي افتم و عطر ياسهاي امين الدوله که به روي ديوارهاي آويزانند. به قول "معروفي" انگار که دندانهاي مغزم را چرخ ميکنند. دستهايم به رعشه ميافتند.
در خيالم دست به دست انساني مجازي تمام ولي عصر را پياده گز مي کنم. صداي ربنا که از مسجد ميايد دلم را هوايي ميکند. پرتاب ميشوم در گذشته هايي که گذشت.
سوز پاييزي گرما را از دستانم ميربايد. سرفه ميکنم. آب دهانم را با درد فرو ميدهم و زهر خندم را به رخ اين و آن ميکشم . انسانهاي تاريک ، ژرف و درد آلود قهرمانهاي ذهن من اند. با سيگاري به لب و دستاني در جيب.
تویی که دخترک را برای گرفتن دستانش میخواهی اگر دستانش را در جیبهایش فرو کند مثل مار به خود میپچی
چشم های گل آلود مردم در پشت شیشه ی چشمانم میدرخشند
فروشنده ی احمق سوپر مارکت در پاسخ سوال من برای یک نوار خام صورت نکبتش را جلو می آورد و میگوید:دی جی مریم هم هست.بدم؟
در آغوشت مانند بچه ای میمانم که از شنیدن صدای قلب مادرش آرام میگیرد.
تنها شاهد مستی شبانه ی مان گربه ی سپیدیست که با چشمان حسرت زده از پشت درختان سوزنی نگاهمان میکند.
یاد شبهایی خوش که به جای گوسفند ستاره شماری میکردم تا بخوابم
هیچ چیز چشمان مادربزرگ را اینگونه براق نمیکرد جز لحظاتی که آتش گردان را میچرخاند تا قلیان بی کسی اش را چاخ کند
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
دنبال بند نافم میگردم.شاید از این سرگردانی ابدی رهایی یابم.
از آرزوهای کودکی ام:سر در آوردن از مجالس خصوصی ومرموز سیاسی پدر
هوای له شده را استشمام میکنم و سرگیجه میگیرم
تازگی ها شیفته ی خانه های کمونیستی شده ام.از آنها که جلوی درشان کادیلاک مشکی پارک است
تنهایی مرا آزاری شیرین میدهد.روی کاناپه ام لم میدهم و Empyrium گوش میدهم
آرین جان.کادوی تولد امسال من تنها صدای پشت تلفنی بود که آرزوی خوشبختی برایم طلب میکرد.باز هم گلی به جمال رفقایت...
تا اطلاع ثانوی زندگی همچنان ادامه دارد
انسان حیوان ناطق است
دوزخ و بهشت در درون من است
عزیزم ...عشق من هیچ آزاری به تو نخواهد رساند.تضمین میکنم.
بکارت...روح...سر افکندگی...موضوع انشای شماست!
بر بالای کاجهای سوزنی...چیزی مثل هیچ فرو میریزد.
بیا با هم تموم دنیا رو بپیجونیم.قرارمون:سر اولین کوچه ی بی انتهای این شهر بی شرف
برایم آرزوی لحظاتی خوش سرشار از پوچی کنید.
وقتی دردهای سرم به نهایت خود میرسد حالتی مانند نشئگی در من زاییده میشود.چیری مثل مستی بی وحشت
روی 1 درصد از من هم حساب میتوان کرد.معجزه ای خواهد شد...
بدن درد من=کمبود نگاه های تو
اگر یک دقیقه ی دیگر به عشوه هایت ادامه دهی خر خره ات را میجوم
عینکم را که از چشمانم برمیدارم دنیایم دست خودم می افتد.آنطور که میخواهم ببینم
عزیزم یادت باشد اولین باری که خواستم ببوسمت به چشمهایم خیره نشوی
عالیجناب کرم.کرمش گرفته است
به قول مریم:چقدر آدم لجش میگیرد از کسانی که ادعای دموکراتیک میکنند آنوقت کمی جنبه ی شان را بالا نمیبرند
خدای مهربان من.لطفا کمی شیر آسمانت را باز کن.
ذکر امشب من:نام تمام روسپیان در به در این دیار است