رقص نو ر پشت پلکهام چه لذت بخش است وقتی دنیا همان است که بود.باید تمام نشود تا وقتی هستم و این بودن من چه هولناک است وقتی دنیا بی قراری میکند./تیغ ژیلت روی پوستم خش خش کنان میراند و من لذت زنانگی ام را با هیچ چیز عوض نمیکنم.وقتی که دنیا جلوتر از من میدود و من هن هن کنان دستهام را روی دهانم میگذارم.کلاه هم که ندارم از سرم بردارم و تکان بدهم به علامت اینکه "آهای" من جا مانده ام.و اینجا هم که ایستگاه قطار نیست.اتاق من است با این همه خمیدگی.دلم میخواهد توی یک برج پانصدونوزده طبقه زندگی میکردم.دلم که میگرفت از طبقه ی همکف زنگ در خانه ها را میزدم تا به پانصدونوزدهمین اتاق که میرسیدم،زنگ میزدم.خانم پیرزن که در را باز میکرد توی بغلش ولو میشدم و بو میکشیدمش.موهایش بوی صدر میداد.به یک لیوان چای دعوتم میکرد و آنوقت بود که فکر میکردم زندگی هنوز حرفهایش را تمام نکرده است.
کافه نوشته/
من و او،که تکه ای از من است
شنبه 1/11/85
*غرقم در تلخی نمیدانم چه جور قهوه ای و شیرینی چشمانت که تمام این روزگارم خلاصه شده در شلوغی تاب تاب سیاهی گیسوانت.زندگی با تمام قوا با نیروی عشق نو پیش میرود و همین مرا بس است برای مزه مزه کردن حس ناب خوشبختی.خوشبختی بی حصر و مد.با من ادامه را توضیحی باش...
-دود میشومت از فیلتر نمداری که تلخ کامیت را حالیم میکند.سوز را در جیبهای کت و کلفت لباسهامان چپاندیم و میهمان کافه ای شدیم که تاریخ را ورق میزند تا حال که من و تو را روبه روی هم دارد/چقدر گذرانده ام/میخندی و در دلت کودکانه هایم را عاشقی میکنی.دست برندار از من که دست بردارت نخواهم بود...
*میپرسی چقدر گذرانده ایم؟بگذار بگویمت.سه سال و اندی.به اندازهی بزرگ شدن تمام لاروهای لاک پشت های پیر در تپه ی شنی ساحل جانمان.مثل موج سینوسی ای که گاه بر اوج تابع سیرکرده ایم و گاه در حضیض بی نهایت.زندگی را به سان نموداری صعودی خواهم ساخت که در هر لحظه اش در اوج باشی.هرچند که تابع روحمان صفر باشد.ولی باید به مثبت بی نهایت سیر کند.
-برایم از باید ها و نباید ها ننویس.از آنچه که هستیم و خواهیم بود بگو.بگذار زیر تازیانه ی روزگار لا اقل دلخوش باشم که خواستی ونشد.نه اینکه رایم رویا بافتی و دیوانگی ات کردم.از لیوان لاته ماچیهاتوی من کش میروی؟(دارد زیر چشمی میخندد پدرصلواتی)خیال میکنی گول شیرینی ات را میخورم؟دهان من از تویی که فردایت را نمیدانم گس است.هرچند دیروزت برای من بود.با من بود.زبانت را روی لبهایم بکش.تا بدانی و بدانمت.هرچند تلخ تلخ تلخ...
*و حلقه ی این فسانه هم چنان ادامه خواهد داشت.بدون هیچ ایف یی.که یگانه بود و هیچ کم نداشت.که یگانه هست و هیچ کم ندارد.به جان منت پذیر عشق ات هستم و شکرگزار.
گفتم: خیال کردم حوصله ی تو هم ندارم/این ها همش خیال بود.من دارم در توهم هایم جان میدهم.معلوم است که میخواهمت و برایت زن خوبی خواهم بود.یک زن خوب که برایت همه چیز باشد جز همین که حالا هست.
یک تیکه از تو جایی از زمان،ماند به سیمهای خاردار یک مزرعه.خیلی دست و پا زدم که به تمامی داشته باشمت.برهوتم را با تو سیراب کنم.آدمت شوم.برایم بشکن بزنی تا عروسک کوکی ات برایت برقصد.برایم لبخند بزنی تا تکه تکه شوم.خالقم شوی.
گذشته گذشته گذشته.../دفن میشوم زیر آوار تنهایی و ترس و قرص های صورتی رنگ.
نفس نفس میمیرمت انگار."نکن با خودت همچین خره".آخ که چقدر زبان نفهم توی دنیا ریخته است.زندگی شده است شک الکتریکی و قلب خرابم را میخواهد به کار بی اندازد.میخواهد تکانم دهد.هی هی.اینجوری که چیزی ازم نمیماند.نمانده.مانده؟
تو مشغول عشق بازی باش.من اینجا هواسم هست کسی مزاحم نشود.دربانت میشوم.خوب است؟ها ها ها.باد انگار میخواد دستهام را بکند.چشم هام را میبندم و دنیا را مثل پتوی گلدار مادربزرگ وقت هایی که میخواست "تا" کندش،میتکانم روی سر خدا.
مینشینم یک گوشه و هی خیال میبافم.دنبال بی دردترین راه خودکشی نمیگردم.نه.
اینجا همه چیز خوب است.این منم که چشم هام مانده به دریچه ی کولر اتاق و اشکهایی که از پلکهام تاب میخورد و پرتاب.../
عکس:
http://serrated.fotopage.com
یا وقتی که پاییز تمام شد و تنها زمستان را شروع کردم.پشت چراغ قرمز میرداماد سرم را گذاشته بودم روی فرمان و عر عر میکردم.خیال نکن که میخواهم گذشته ی نکبتم را هم بزنم تا بگویمت که خیلی بدبختی کشیدم.حالا که جلوی کافه نادری می ایستیم و میگویی میدونی اینجا کجاست؟همه چیز رنگ میبازد.زندگی میدود زیر پوستم و تو نمیدانی که چقدر خوشبختم.گذشته را فراموش نمیکنم.که بعد ها بنشینم ببینم چقدر عمر به ما رفت و چه ها که دیدیم و شنیدیم و دنیا هی بچرخد دور سرم.تو که هستی سرما این روزها سوز ندارد.چشمهام میخندد وقتی نفس میکشم و یاد هیچ خاطره ی بدی نمی افتم.صبح هاکه ساعت زنگ میزند و چشم هام را باز میکنم اتاق تاریک دلم را مچاله نمیکند.به عکس قاب نشین مادربزرگ سلام میدهم و هرچی حس خوب توی دنیا هست روی لبهام میریزد و میخندم.حالم خوب است و این چیز کمی نیست.
***
- گفته بودم به نظرم شالگردن خیلی سکسیه؟
اینجا ماله منه.میتونم هی خودمو توی آب بخیسونم تا دوباره خراب بشم.از نو یه چیز دیگه بسازم...شکستم؟فدای سرت.دوباره میسازمش.مگه فکر کردی یه مشت خاک کریستاله که دیگه وقتی شکست بریزیش دور؟من از دوباره همه چیز و خلق میکنم.
یه بار گفتم دوباره میگم که دیگه جای سوالی نمونه.میخوام بنویسم.هرکی نمیخواد نخونه.شد؟