پنجشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۶

چه کسی من را کشت؟
پ.ن:(برگرفته از فیلم چه کسی امیر را کشت یا کتاب چه کسی پنیر من را کش رفت!)

Posted by t | ۱۱:۳۴ قبل‌ازظهر |

جمعه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۶

و تو باورنمیکنی که امروز چقدر احساسات زنانه ام دلش خواست
که بپرسی:بیست و چهارمین گوشواره ات که امروز خریدی اش چه
شکلی است؟!

Posted by t | ۱۲:۱۶ قبل‌ازظهر |

دوشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۶


حتی حالا که برفها دیگر جان ندارند،وقتهایی که خدا هم حوصله اش سر میرود
از این همه آدم که توی هم میلولند دلم هوس رفتن میکند.با یک فلاکس چای
و چند سی دی موزیک خوب و شاید یک کتاب و ورق و مداد.
بزنم به جاده و فقط گاز بدهم.چشمهام سراب ببیند ودلم نگیرد هیچ.
یک جا کنار رودی،زیر درخت بیدی،و یا صحرا چه فرقی میکند،
دراز بکشم روی زمین.تا نزدیک های غروب.باد بیاید و من باشم و دلم
که هیچ جا نیست.پیش خودم دراز کشیده است و رهاست.
وقتی که تنها توی اتاقم برای بار پنجم لیوان پر از چای را دست میگیرم،
و به این فکر میکنم که برای چشمهایم بنویسم حرف از سفر میزنم.گفتم چشمهام.
خوب،فردا قراراست که دنیارابی واسطه ی شیشه ببینم.راستش کلی میترسم
وفکروخیال توی سرم بال بال میزند.به بودنش عادت کردم.شبهاوقت کتاب خواندن
خوابم میبردونصف شب که ازخوب پریدم ونور چراغ اذیتم کرد،
دست میکشم روی صورتم وازروی چشمم
برش میدارم وزیرتخت سرش میدهم.وسط روزهم وقتی مغزم داغ کرد برش
میدارم وپلکهام رامیمالم.و زمانهایی که بغضم میگیرد به هوای ماساژ دادن چشمهام
با سر انگشتم قطره های اشک را پاک میکنم،یواشکی.
با من چند سال همه جاآمد،همه چیز را دید و دم نزد.وحالا میخواهد توی چند ثانیه
تنهام بگذارد.دنیا همیشه به چشم بر هم زدنی تمام میشود.من میمانم وسیاره ی
بی دارودرخت رویاهام.

Posted by t | ۱:۳۳ بعدازظهر |

شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۶

قرمز تر از سفید

Posted by t | ۱۰:۵۴ بعدازظهر |

پنجشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۶

من سوال برام پیش اومده.مگه هفته ی دیگه پنجشنبه ولنتاین نیست؟پس چرا امروز
همه دستشون گل و کادو بود؟شاید پیش خودشون فکر کردن چه فرقی میکنه یه هفته زودتر؟
با این کار میشه از حجم ترافیک کم کرد!اینم حرفیه خوب.


پ.ن: :))))

Posted by t | ۱۰:۳۰ قبل‌ازظهر |

سه‌شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۶


کاش کوک دنیا یک جا تمام میشد.من سر توالت فرنگی در حال مسواک زدن خشکم میزد.
به همین بیمزگی.بعد خدا کلی سرگرم میشد و میخندید حتما.بلیط تاتر هم باطل میشد و ک و ن م
بدجور آتش میگرفت.چون خود بیچاره ام توی صف سگ لرزه زدم تا گرفتمش.فکر کن اگر دنیا
قبل از دیدن افرا تمام شود.مخم خواهد ترکید.نه نه.باید حتما بدانم کی قرار است کوک دنیا تمام
شود.آنوقت کلی کار نکرده دارم.از خدا وقت اضافی خواهم گرفت!!!چی؟وقت اضافی؟خوب فقط
من که نیستم.حتما آدمهای دیگرهم همین درخواست را از خدا میکنند.خدا هم که مهربان است.
قبول میکند.دنیا هی کش می آید.میشود همین حالا.
درواقع ما داریم توی وقت اضافه ها ثانیه ها را لی لی میکنیم
به نظرم دنیا همین روزهاست که تمام شود.


4 بهمن ماه 86