جمعه، تیر ۰۸، ۱۳۸۶


حالا که فکر میکنم میبینم اول ترها هروقت صدای فریادش را میشندیم میترسیدم.خودم را پشت هیکل مهیب پدر قایم میکردم تا صدمه ای به من نزند.و با چشمهام زل میزدم به دستهاش که فرش را چنگ میزد.بزرگتر که شدم ترس جای خودش را به نگرانی داد.میدویدم لیوان آب قند را در حالی که تند تند هم میزدمش میگذاشتم روی لبهاش و دلداریش میدادم.شاید کمی هم اشک میریختم که یادم دقیق نمانده.بعد تر زمانی که صدایش می آمد بی تفاوت نگاهش میکردم و دستمال کاغذی میدادمش که خودش را جمع و جور کند.و حالا دیگر هیچکدام نیستم.ام پی تری پلیر میگذارم در گوشم و با bloodhound gang-uhn tiss uhn tiss uhn tiss اوج میگیرم.


پ.ن:رفیق این روزهای من:جینکو

Posted by t | ۶:۵۰ قبل‌ازظهر |

دوشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۶


دلنگرانی این روزهای من شده است مغزی که دیگر تمام گذشته و حال و آینده را یکی میبیند.شده است
حواس پرتی از گم کردن دو کیف پول در طول یک ماه که همه ی زندگی ام را به فاک داد.یک عشق بزرگی که از زور بزرگی نمیدانم کجای وجودم جایش بدهم.هی از تنم بیرونم میزند و گاه ذوب میشومش و چک چک.
حالا هم که دارم مینویسم از خودم بدم می آید.باران بی موقع چهار اسفندی هم شروعش گرفته و کتاب های
تلنبار شده ی من از امتحان های کال حالم را بدجور به هم میزند.نه حس تابستان گرم است،نه روزهای شلوغ
سگ دو زدن هامان از این سر شهر به آن سر شهر.دلم تورا میخواهد با یک دنیا آرامش که آغوشت از من
دریغ نمیکندش.میدانم.

Posted by t | ۱۰:۱۲ قبل‌ازظهر |

چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۶

آنچه که امروز دلنگرانی بزرگ سینمای ما شده است قاچاق سیدی هایی است که به بها ی ناچیز در اختیار مردم قرار میگیرد.به نظرم بلاگستان شروع خوبی است برای یادآوری خیلی چیزها.اینکه ما از تمدن چیزی
کم نداریم و حالا به روزی دچار شده ایم که خودمان را هم جدی نمیگیریم.سینمای ایران جدا از مردم ایران نیست و جای تعجب است که چطور به خودمان اجازه میدهیم که با رفتار ناصوابمان بی آنکه بخواهیم لحظه ای بیاندیشیم که آیا ارزشش را دارد که انقدر خودمان را ارزان بفروشیم،کاری میکنیم که کارگردانان و بازیگران مان دلسرد شودند.؟صبح همانطور که به سمت دانشگاه میرفتم در رادیو مصاحبه ای با محمدرضا شریفی نیا شنیدم که در همین موضوع صحبت میکرد و برای تحریک مردم ما که تا انجا که من میدانم قشر مذهبی هستند ،مساله ی حلال و حرامی این فیلم ها را مطرح میکرد.اما من استناد شریفی نیا را نمی آورم.گیرم که حلال هم باشد.این کار یعنی نابودی سینمای ایران.من از همین جا به شما میگویم که اگر مایل به تماشای فیلم های زرد و نسبتا خوب و خوب سینما هستید کمتر از دو هزار تومان به جیب مبارکتان فشار بیاورید و مانع از سود ناچیز این فیلم ها نشوید.
تاحالا در این بلاگ راجع به مسائل این چنینی ننوشته بودم اما از این به بعد ترجیح میدهم گاهگاهی نظراتم را بنویسم و انتقادات مفید و به دردبخورتان را و تاکید میکنم به دردبخورتان را بشنوم.

Posted by t | ۳:۲۲ قبل‌ازظهر |

دوشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۶

Posted by t | ۹:۲۳ قبل‌ازظهر |

سه‌شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۶


ماه را اگر بخواهی
قاچ میکنم
برایت
ببرش
به شرط دلم

Posted by t | ۱۰:۵۹ بعدازظهر |

یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶


عاشق دخترک چای نشین استکان سفالی شده ام.

Posted by t | ۹:۴۸ بعدازظهر |

جمعه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۶

زمانی که ملودی روزهای من میشود:
آخه دختر نیلوفر چرا میکنی کل کل؟

پ.ن: : ))

Posted by t | ۱:۱۵ قبل‌ازظهر |

دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۶


سایه ام باش

Posted by t | ۸:۴۰ قبل‌ازظهر |

شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۶


من مومم ددالوس.یه وقتایی که دلم گر میگیره آب میشم.میریزم زمین.بعد آدما میان از روم رد میشن.صدام در نمیاد.داد و بیداد هم نمیکنم.فقط له میشم.خرت خرت.بارون و میبینی؟انگاری کون آسمون پاره شده.شدم موش
آبکشیده.ددالوس غرور آدما چند میارزه؟انگاری هیچی تووجودم نیس.کرختم.دروغ چرا.هنوزم هستن کسایی که جونم واسشون در میره.ولی بیشتر از یکی دو تا نیست.عادت کردم بهشون؟نمیدونم.نمیخوام الکی مخالفت کنم.دیگه به هیچی مطمئن نیستم.طوری که ابروهامو بندازم بالا بگم:صد در صد.اما میخوام بگم وقتی عادته گذاش رفت واسه چی توی وجودم هر روز بیشتر عاشق شدم؟مگه مرضه؟نه دیگه.خدایی عادت نیست.وجوده،روانه،حسه،خداس،عشقه.ددالوس ماها هممون یه موش داریم که صبح تا شب به امید دیدنش میشینیم دم سوراخش.اگه یه کم دیر و زود کنه میخواییم خل شیم.ددالوس ماها بهونه هامون همین گلدونه.یه چیزی که هی نگرانش بشیم و بخواییم بهش سر بزنیم.من میگم اگه همین بهونه های دم دستی و کوچیک و از خودمون بگیریم باید بتمرگیم یه گوشه و منتظر مرگمون باشیم.دنیا با این بزرگه عمرا توی آیینه ی چشم هیچکس جا نمیشه.