سه‌شنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۶

*روی شیشه ی بخارگرفته ،با سرانگشتم قلبی را میکشم که به همه چیز شبیه است جز قلب.بعد کتف دست راستم
که از درد میخواهد بیافتد را جمع وجور میکنم و تو فکر میکنی که چقدر این روزها بهانه میگیرم.هی توی دلم
برایت غش میکنم و میگم:این فوق العاده است که این همه میخوامت.هروقت میبینمت لذت میبرم.سرت را تکان
میدهی به نشانه ی تایید.خوب همه چیز خوب است که.چه دردی دارم؟مریضم.این چندوقت خیلی مریض شدم
وضعیف.دوکیلوکم شدم الکی.استخوان هام وقتی روی تخت غلط میخورم چلق چلق صدا میده.






*یک کفش خیلی خوشگل هم خریدم تازه.انقدر احمقه.صبح اصلا به کیف این که پام کنم چشممام را باز میکنم.
البته به عشق تو هم!باور کن که خیلی دنیا ترسناکه.کفش جدیدم هم به همین خاطر دو تا بند بلند داره که دور
مچ پام بپیچمش و حس امنیت کمی آرومم کنه.بیا بریم جاده تندرستی باشگاه انقلاب.یادته کوچولو که بودم
اونجا تنها جای خوب دنیا بود که میتونستم برات بلند بلند نامه هامو بخونم و لپ هام گل بندازه؟اصلا دلم
کلی برای خود قدیمم تنگ شده.شاید به خاطر همینه که ابروهامو گذاشتم پربشه.با صورت کودکانه میشه
بلندترین خنده های دنیا را کرد.از اون خنده ها که آخرش مثله بادوم،تلخ میشه.چشمات خیس میشه.
دلت یه بغل محکم میخواد.







*دلم برای انحناهای تنت تنگ شده.

Posted by t | ۹:۵۱ بعدازظهر |

دوشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۶

Posted by t | ۱۱:۰۴ بعدازظهر |

جمعه، آذر ۲۳، ۱۳۸۶


*توی این سرمای زمستون که من ده تا رو هم میپوشم،کفرمو در میارن این پسرایی که با یه تی شرت آستین کوتاه میان دم آبیموه فروشی.



*این عکسه مال روز پنجشنبه هست.بیست و یکم آذرماه هشتاد وشش




*من:هنوزم باهام حال میکنی؟
تو:خری دیگه
من:د بگو دیگه
تو:قبلا ها با دیدنت نشئه میشدم،حالا با ندیدنت
من:کدومش بهتره؟!!!

Posted by t | ۴:۰۴ قبل‌ازظهر |

سه‌شنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۶


چند وقتي ميشود كه هرچه ميخوانم، فكر ميكنم اين را قبلا خودم نوشته ،يا جايي خوانده بودم.تعجب
نميكنم.اين را ميدانم كه همه ي حرف ها قبل تر از اين گفته شده و من و ما تنها فرم جديد
از كلمات پيشين هستيم.اما اين چه ربطي به نوشتن من دارد؟هي قورت ميدهم خودم را كه
چي بشود مثلا؟يك بار امتحان كردم.هرچه كلمه توي ذهنم آمد ريختم روي صفحه.چيز
وحشتناكي از آب درآمد كه سريع برگه را پاره كردم تا دست كسي بهش نرسد.از اسم راننده
تاكسي هاي انقلاب شهرك بگير تا آخرين پرتگاه خواب ديشبم.
عين ديوانه ها تازگي وسط
خيابان ميزنم زير گريه.و گورپدرهرچه رنگ سياه كه دارد سر ميخورد روي گونه هام و چك چك!
حيا راقورت داده ام يك سيگار روش!خب حق ميدهم به اين همه آدم كه ندارم كنارم.توي يك سال اخير
فقط سه بار كيف پولم را با تمام محتوياتش گم كرده ام و هركس كه فهميد زد زير خنده.ديگر همه
به بدبختيهام بلند بلند ميخندند.
گاهي خيال ميكنم در حق خودم خيلي ظلم ميكنم.ميشد و ميشود كه آدم خوبي بشوم..
اما هي پرت ميروم بس كه روي فضا معلقم.دلم ميخواهد همين حالا تكليف تمام دربه دري ها مشخص
شود و آنوقت با خيال راحت يك انسان كامل به تعريف خودم بشوم.اما ميترسم از روزي كه همه ي
اينها بشود و من باز هم خيال كنم ميشد بهتر باشم و نشد!