چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۷

Yore laughing?!!


For all those times you stood by me 

For all the truth that you made me see

 For all the joy you brought to my life 

For all the wrong that you made right 

For every dream you made come true 

For all the love I found in you

 I'll be forever thankful baby 

You're the one who held me up Never let me fall

 You're the one who saw me through through it all




پ.ن:پنجم مرداد ۱۳۸۷

Posted by t | ۱۲:۱۱ قبل‌ازظهر |

یکشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۷

واقعا چرا آدم شب امتحان یاد شکست ها و غم هاش توی زندگی می افته و

هیچ جوره بیخیال نمیشه؟

Posted by t | ۷:۴۵ قبل‌ازظهر |

پنجشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۷

Dialog

-تصمیمت رو گرفتی؟

-آره.خیلی وقته بهش فکر کردم.

-به چی؟به خودت یا به من؟

-به رویاهامون.

Posted by t | ۱۱:۳۹ قبل‌ازظهر |

-تصمیمت رو گرفتی؟

-آره.خیلی وقته بهش فکر کردم.

-به چی؟به خودت یا به من؟

-به رویاهامون.

Posted by t | ۱۱:۳۶ قبل‌ازظهر |

شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۷

Dream

چشمان تو روح هندسی دارند
وقتی که فنجان تو کوهستانی ست
و واژه که از کنار دست چپ تو
می افتد
میافتد در دهان راست من
(یدالله رویایی)



photo by:Bonbast

Posted by t | ۹:۲۰ بعدازظهر |

چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۷

خواب

صبح ها توی رختخوابم غلت میزنم و سعی میکنم بیدار نشوم و ادامه ی خواب مزخرف شب قبل 

را ببینم.نمیشود.خواب از سرم پریده است و همه ی صداها را خوب میشنوم.دستم را همین

طور که چشم هام را بسته ام دراز میکنم پایین تخت و کیفم را پیدا میکنم.بعد که میگردم عقب

پاک سیگاری که یادم است شب قبل حوالی ساعت نه خریدم و یک نخش را کشیدم.

بعد درش را با انگشتهام به طرز ماهرانه یی باز میکنم و یک نخ بر میدارم و کبریت را

آتش میزنم.همیشه فندکم یا بنرین تمام میکند یا گم میشود.

سیگار را همینطور که چشم هام بسته است و کرختم دود میکنم.کمی پنجره را باز میکنم که 

اتاق را دود برندارد و نفس نگیرد.اتفاق های دیروز و امروزی که هنوز نیامده را مجسم

میکنم.تو حالا کنار زاینده رودی و قدم میزنی.من روی تخت افتاده ام و توی ذهنم دارم 

به دستهای تکه تکه شده ی جواد و شکم بالا آمده ی منصوره و دختر کوچکی که برای

آینده اش نگران است فکر میکنم.به اسم قشنگش که قرار است مهربان باشد.به دوربینم

که یادم نرود برای عکاسی امروز شارژش کنم.به گوشم که سوراخ دومش را هم کردم که حرف

های مردم خوب بچکد از بینش.و شاید هم بماند و سوراخش را ببندد.

به سه صفحه ی طلسم شده و مانده ی کتاب خرده جنایت های زناشوهری که افتاده

زیر تخت.و شاید به مینا که دل توی دلش نیست که پذیرشش را بگیرد و مثل هزاران

آدمی که برای فکرهای بزرگشان رفتند برود و من که مانده ام و خیابان  هایی که هر روز

به جا پاهای آ دم هایی مثل من عاشق است.

دلم تنگ است برای لگد پرانی های دلم.

سیگار که تمام میشود لاشه اش را می اندازم توی دستشویی و سیفون را میکشم.

Posted by t | ۱۲:۴۲ قبل‌ازظهر |

شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۷


دست بند رنگارنگ نخی دستبافم گاهی تنها پیوند من با زیبایی ظریف زنانه هست.

Posted by t | ۳:۵۶ قبل‌ازظهر |

یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۷

سکته میکند چشمم 
روی رطوبت داغ قرمز
و کشف میشوم
هنگامی که هم آغوشی معنایی جز آیندگان را
در تک تک پیچ و خم تنمان
و در هرم نفسهامان
در خود میخراماند.

۱۴ مرداد ماه.طهران

Posted by t | ۹:۱۳ بعدازظهر |

جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۷

هوس


هوس سیصدو شصت خوردن.جینگولک بازی.ترکوندن.جیغ زدن.مهمونی رفتن.سیگار و سیگار و بازهم سیگار.
خیال بافتن و تو خماری موندن.دوستای قدیمی.عطر اکلت.رژ قرمز.کانورسای خسته.کافه نشینی مبسوط.
مانتو نخی سفید.آب طالبی.جاده.شمال.سیگار.

Posted by t | ۱۰:۴۹ بعدازظهر |

دکوراسیون




یکهو هوس تغییر دکوراسیون میزند به سرم و دیوانه میشوم.
تمام کتابها را ریختم روی
زمین و کتابخانه ام را از این ور اتاق بردم آنور اتاق.
کلی خسته شدم اما لذت بردم.
خیلی کتاب دارمها:ی