دنـیا را برف پوشـیده است.
زاغ از درخت قان به پرواز در می آید.
اما هیچ جا خبری از خرگوشی آهوئی نـیسـت!
من عاشق بـیقرار آهو هسـتم.
کاش یکی بچنگ می آوردم!
آنرا بچنگ و دندان میدریدم.
زیرا آهو زیباترین مخلوقی است که یافته میـشود.
از صمیم قلب باین مخلوق بی گناه دل بـسته ام.
دلم میخواست در سر لطیف و نرمـش دندان فرو برم.
و از خون سرخ فامـش چندان سـیر بنوشم
که شب را تا بصبح تک و تنها زوزه بکشم
حتی بیک خرگوش هم اگر یافته میشد رضایت میدادم.
گوشت گرم او در شب چه شیرین است.
اوخ...آیا هرچه زندگی را اندکی خوشـتر میکند
بدین سان از من روی برتافته است؟
موهای دم من برنگ خاکسـتری گرائیده است
دیگر چیزی را هم بوضوح و روشـنی نمیتوانم دید
سالهاست که زن عزیزم دنیا را وداع گفته
و اکنون سرگردانم و خرگوشان را به خواب میـبـینم
در شبهای زمستانی صدای وزش باد را میـشـنوم
و گلوی سوزان خود را با برف خنک میکنم
و روح بینوای خود را با ابلیـس مـیسپارم.
امضاء:گرگ بیابان
باد کردن /bad kardan/ آبـسـتن کردن:یارو رو باد کردن
بتول /batul/ زنی شبیه روستاییان یا اهالی شهرستان با آداب و رسوم و شیوه ی سخن گفتن آنان:خیلی دختره بتوله
رپ مخفی/rape makhfi/ دختر چادری که در زیر چادر شلوار جین پوشیده باشد:رپ مخفی اومد تو.
اف جی اس/efjies/ {سرواژه ی فول جواد سیستم با تلفظ انگلیسی} مردی کاملا شبیه به روستایـیان یا اهالی شهرستان
با حفظ تمام آداب و رسوم و شیوه ی سخن گفتن آنان:یارو خیلی اف جی اس
پژو حسرتی/pezo hasrati/ اتومبـیـل پـیکان آردی:یه پژو حسرتی خریده.
مرا به یک روزگی ام برگردانـید.
همیشه از تکان دادن پاهایم لذت مــیــبــردم.مخصوصا وقتی که کفشهای مشکی ام را می پوشـیدم.دیگر چه اهمیت داشت که تو بـیایی یا
نـــــه.من به زمزمه های پشت سر عادت کرده بودم.
تـوهیچ وقت دوست نداشتی که من سر از کارهایت در بیاورم.میدانـسـتم هرکس که تورا بشناسد نابودش خواهی کرد.آنهم به طرزی مرموز.
قسم میخورم که اگرچشمان خمارت نبود تو را این همه در لوح فـشـرده ی قـلـبم نگه نـمیـداشـتم...تو که خوب میدانی شالگردن تورا خیلی های
دیگر هم دارند.من که گول این چیزها را نمیخورم!
باید چـشـمانت را کور کند کسی که میخواهد روزی هووی تو شود! دوست دارم بدانم چه کسی جرائت این کار را دارد؟
چون این بار من قصد دارم اورا به طرز مرموزی نابود کنم...
پ.ن: من همـیشـه قول میدهم که سگ با وفای تو باشم.
یک سگ منگ!
Getting lonely, getting old
Can you feel me?
Hey you, standing in the aisles
With itchy feet and fading smiles
Can you feel me?
Hey you, don’t help them to bury the light
Don’t give in without a fight.
Hey you, out there on your own
Sitting naked by the phone
Would you touch me?
Hey you, with you ear against the wall
Waiting for someone to call out
Would you touch me?
Hey you, would you help me to carry the stone?
Open your heart, I’m coming home.
But it was only fantasy.
The wall was too high,
As you can see.
No matter how he tried,
He could not break free.
And the worms ate into his brain.
Hey you, standing in the road
Always doing what you’re told,
Can you help me?
Hey you, out there beyond the wall,
Breaking bottles in the hall,
Can you help me?
Hey you, don’t tell me there’s no hope at all
Together we stand, divided we fall.
[click of tv being turned on]
Well, only got an hour of daylight left. better get started
Isnt it unsafe to travel at night?
It’ll be a lot less safe to stay here. you’re father’s gunna pick up our trail before long
Can loca ride?
Yeah, I can ride... magaret, time to go! maigret, thank you for everything
Goodbye chenga
Goodbye miss ...
I’ll be back
به شیشه ی پنجره اش میرقصد را میبینم و به خودم فکر میکنم!تنها نتیجه ای که میتوان گرفت این است که: همه ی آدمها شبیه به هم ناز میکنند پشت به پنجره هاشان...
این روزها هیچ حسی ندارند...
پاکت سیگار بهمن مادربزرگ عوض نمیکنم.هیچوقت کسی عاشق من نمیشود وبرایم اشک نمیریزد.من اما دوست دارم آدمها جلویم زانو بزنند و تسلیم اشک بریزند.
بعد با چشمانن ترسیده ی شان میدان جنگ را ترک کنند.باید به تمامی کسانی که میخواهند با من بازی کنند بگویم:من عاشق سبیل آتشی هستم با کمی اشک...
برف شروع به باریدن که میکند دوربینم را به دستم میگیرم وپشت میله های پنجره سپیدی اش را قاب میگیرم.جای پاها به روی برف ها گاهی دو ردیف میشود و گاهی یک ردیف.میدانم که جاهایی فقط خدا مرا به دوش کشیده است...
عمو جان لیوان را به دستش می گیرد و میگوید آبهایش را ببین.آن بالا را که خالیست چشمانت را هم بگذار.من اما حواسم به فرم ناخنهای عموجانم است که چقدر شبیه من است...
من نمیدانم وقتی که آدمها دلشان میگیرد چه جوریشان میشود.من فقط چیزی در دلم هری پایین میریزد و خفه ام میکند...خفه شدن گاهی حس خوبی میشود.میتوان ساعت ها با آنکه منتظر بود خفه ماند...
از مداد رنگیهایم هم فقط سیاه و سفید را میشناسم.دیازپام های مادر سفید و پیرهن های پدرسیاه است.
من بلد نیستم خوب برقصم.دختر ها خوب کمرهاشان را میچرخانند و موهایشان را روی چشمهاشان میریزند.من در اتاق دربسته ام تمرین رقص میکنم.رو به آینه ی قدی.اینطور که پایین و بالا میپرم و پاهایم را با تمام قدرت به روی زمین فشار میدهم.رو به دیوارها پریدن حس خوبیست.مثل رسین به آخرین کوچه ی بن بست.
مادر اخم میکند وقتی بعد از تمرین رقص لپ هایم گل می اندازند و لبهایم سرخ میشوند.خیال میکند کسی به ماتیکش تجاوز کرده است.تجاوز کردن لذت بخش است.اما مادر این را نمیداند.نمیخواهد که بداند.او هیچ وقت لذت نمیبرد.
چای داغ را سر میکشم.تمام مسیر چای داغ مرا میسوزاند تا در دلم جای پیدا کند.همیشه همه چیزها مرا میسوزانند تا در دلم لانه کنند...همیشه
Blue hotel
Blue hotel
Blue hotel
Blue hotel
Blue hotel
Blue hotel
Blue hotel
-مرسی عزیزم.تازه شدم شبیه بقیه آدما!