![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
حق میدهم که مرا نشنوی!
![]() |
![]() |
![]() |
نگاهایشان را نمیشناختم.مادرم وقتی مرد برف میبارید و گورکن دستهایش را ها میکرد و بیل میزد.مادرم وقتی مرد من در بغل این و آن میچرخیدم
و بوسه های همه را بالا می آوردم و این کار را با مکیدن هر چه بیشتر پستونکم نشان میدادم.مادرم وقتی مرد من پای رفتن نداشتم و حالا هم ندارم.
.مادرم وقتی مرد رفت و من ماندم و مردم...
![]() |
موهامو
عینکمو
کیف پولمو که کارتنک بـسته بود
ساعتو خودنویـسمو
حتا اون گردنبـندی رو که تو بهم داده بودی!
همه رو ازم گرفـتنو بعدش
هلم دادن تو یه دخمه ی تنگ و تار!
اما این راز بین خودمون بمونه:
رویاهام هنوز همراهمن!
مثل آواز
تو حنجره ی گنجشک اونور دیوار!
مثل ساس
توی این پـتوی کهنه ی سربازی!
![]() |
دوربیـنم اما هنوز میخواهد لحظات را با دو دسـتش بچـسبد و نگذارد که ساده ساده در پی بیهودگی ثانیه ها بگذرد.بر خلاف من که میخواهم بگذرانم
تنها...
نه واهمه های آن شب بارانی و نه عشق آن روز برفی را میخواهم.باشد برای آنان که تکه ای از هسـتی در وجودشان روزانه هزاران هزار بار متـبلور میشود.
ما خدایان تنها لذت میـبریم از حرکت مهره های بازیهامان...
![]() |
من می خورم و تو میکنی بدمستی................خاکم به دهن مگر تو مستی ربی
![]() |
![]() |
او دیگر برای خودش مردی شده است و یاد گرفته است که سر نگاتیوهای سوخته اش داد نکشد.تا حالا هم که نوشـتمـش به این خاطر بود که دست از دلم برنمـیداشت.
شب ها ناله هایـش سـمفونی خوابهایم بود.به خودم گفتم:تمامش کن! زن زندگی خودت باش.او را به مرد نداشـته اش بسـپار و به دستهای پیر شده اش در آب فکر نکن.
دوست داشـتن دلیل خوبی برای ادامه ی لیلی نیـست.بگذار همچنان که همچنان است به زیر سقـف بارانزایـش سیگار دود کند.
مجنون او رفته است که نیاید...