یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۴

آسمان


رو به آسمان
بنشین
و گزنه های تنهایی را
در عمیق ترین لایه های انزوا
مزه کن...

-باز هم...یک نفر صدای آن ضبط لاکردار را کم کند!

Posted by t | ۴:۱۶ قبل‌ازظهر |

جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۴

تولد


عروسک غمگین
هجده سال پیش
تو زاده شدی
و عروسک پیر غمگینی،
از دنیا رفت...

بر فراز همان کوه خاموش که به رویش
پا نهاده ای
فریاد کن
آواز غریب روسپی باکره ای را
که شبش را
در تابوت خاطره های ترد
میراند...

بین این دیوارهای شیشه ای
عروسک غمگینی
شب را با امید معجزه هایی بی خالق
به صبح میرساند...


پ.ن:تولد دیروزم مبارک!

Posted by t | ۴:۳۴ قبل‌ازظهر |

دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۴

بیخیالی


هوا را از من مگیر
خنده هایت را،هر جور راحتی!


پ.ن: افتادم رو دنده ی بیخیالی!

Posted by t | ۷:۰۵ قبل‌ازظهر |

جمعه، تیر ۳۱، ۱۳۸۴

قطار


و قطار به تدبیر میرود و به تقصیر میماند....

پ.ن:این عکس از سایت http://photolog.rootooshbashi.com کش رفته شده است.
هرگونه شکایت قانونی و غیر قانونی را پذیرا میباشم.

Posted by t | ۱۲:۲۱ قبل‌ازظهر |

سه‌شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۴

دوست داشتن


دوست داشتن یعنی
حس لزج شیرینی شکلات به زیر دندان.

Posted by t | ۳:۲۵ قبل‌ازظهر |

یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۴

اصل

من نمیمیرم
بلکه از صورتی به صورت دیگر در می آیم

پ.ن:این یکی از اصل ها در طبیعت هست!

Posted by t | ۷:۰۹ قبل‌ازظهر |

شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۴

سجده


سجده میکنم
بر فرشی که یادگار ناله های دخترک قالیباف است
و نیستی را پر میشوم
از فریاد
بر بام مدار پیشانی
تسبیح میگویم
تنهایی
بغض
بودنم را

Posted by t | ۴:۴۸ قبل‌ازظهر |

دوشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۴

سفر


سفر را با تمام وجود میخواهم.
خسته تر از آنم که بنویسم.
تا بعد...

Posted by t | ۵:۲۲ قبل‌ازظهر |

شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۴

مرد-شهر-من


پرده ها را میدرند
دست ها را میبرند
عشق ها را میخرند
چشمها را میرقصند

مردان شهرم را میگویم...

پ.ن:تمام تنم میسوزد،گرما بهانه ی خوبیست...

Posted by t | ۷:۳۸ قبل‌ازظهر |

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۴

کفش


مرثیه های بی کسی
در گوش پاهایم زمزمه میشد
کفش هایم که بغض کردند
راه های نرفته کش آمد
و دلتنگی ها به توان خدا رسید

من ماندم و پاهای فرتوت
من ماندم و دنیای معلق زیر کفش ها

Posted by t | ۱۰:۳۶ بعدازظهر |

باور

آنقدر دروغهایم را باور کردم
که زندگی
از یادم رفت
باور "تنها" بودن
سخت بود
آنقدر باورش کردم
تا در زیر پتوی اندوه
خنده هایم پودر شد
رفت به آسمان
آنجا که هواپیماها به اوج میخندند
---
همه ی راست ها
دروغی بس شیرین بود
چقدر زود باور کردم
چقدر دیر باور شدم.

Posted by t | ۱:۱۴ قبل‌ازظهر |

دوشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۴

محو

گذاشتم گریه هایش را خوب بچکاند بر گونه هایم
قدمی فراتر از باور دستهایم شتافتم
و بوسیدمش
خندیدمش
و محوش شدم
و شاید
محو شدمش!

Posted by t | ۹:۰۰ قبل‌ازظهر |

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۴

خود بی پایم


آنقدر
در خیابان هشتم رقصیدم
که پاهایم چسبید به آسفالت چسبناکش
گذاشتم شب بشود و خود بی پایم را کشیدم به اتاقم
بی پایی زیاد دردناک نیست
تنها
میترسم فردا صبح که به خیابان رفتم
جای پاهایم و کفش هایم
یک بچه غول
خوابیده باشد.

Posted by t | ۵:۰۹ قبل‌ازظهر |

شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۴

کافـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه


دست دراز میکنم
و خواسته های پوکم را میچلانم در زیر سیگاری
مردی از پشت شیشه ظاهر میشود
و به دستهای زیر خاکی ام نگاه میکند
قهوه را روی میز میگذارد
و میرود...
میزهای خالی
صندلی های بی سرنشین
صدای موزیک که در سرم میجنباند چیزی تلخ را
نمیدانم
چیزی به خاطر نمی آورم
همه چیز در یک لحظه قاقاه میخندد
و مثل اینکه در میان رقص موزیک قطع شده باشد
خشک میشود...