![]() |
به سرم میزند در بیاورم دلم میخواست جای یکی از شخصیت های کارتونی بودم.همان قلکه که شبیه خوک بود توی کارتون توی استروی.یک پایش گیر کرد و خورد زمین.درش باز شد و تمام پولهاش ریخت.
هوس کردم یکبار که داریم خیابان را گز میکنیم،همینطور که دستهام را گرفتی،پام گیر کند به یک چیز مسخره و پرت شوم زمین.بعد تو هول کنی و بگویی:هواست کجاس دختر؟و من توی دلم بخندم.چون درم باز شده و تمام گذشته پخش زمین شده است.
یک اصطلاحی هست که میگوید : "گذشته ی ریخته شده را نمیتوان جمع کرد."
اگر اینطوری بشود دلم خالی خالی میشود.بعد میتوانم یک دل سیر بخندمت.باور کن.
پ.ن:این اراجیف تقصیر من نیست.آلبوم رجز را از جلوی دستم برداریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
![]() |
گیرم که قرار باشد تا یک لحظه بعد بمیرم.
![]() |
![]() |
به هربانکی که میرسم،کارت عابر بانکم را توی دستگاه میکنم و بعد موجودی حساب را با یک فیش میگیرم . کاغذ را مچاله میکنم و در جوب می اندازم.
![]() |

![]() |

عکس:جین جین سابق
![]() |
توصیه میکنم از اولین شماره اش که برای این ماه چاپ شده است پی گیری کنید و از دست ندهید.من که خوشم آمد.
![]() |
میخوای بگی اگه خودت بودی جیغ نمی زدی؟
:D
![]() |
![]() |
![]() |

تو حالا فکر کن بارون که میاد تنها باشم.آسمون قرمبه هم بشه.تو که نباشی.منم نیستم خوب.بعدش چی میمونه؟
کانورسایی که شلپ شلپ میکنه.*
عکس:این آقاهه
![]() |
ماکارانی ها را در آبکش میریزم و فکر میکنم اگر تو حالا از پشت آرام آرام می آمدی و دستهات را دور کمرم می انداختی و گردنم را میبوسیدی چقدر خوب میشد.بعد من ریسه میرفتم از خنده و سرم را به طرف شانه ام خم میکردم و میگفتم:نکن دیوونه.تف مالیم کردی.دستم میسوزه ها.و تو عین خیالت نبود.
بهناز میگفت:مردها مثل سایه میمونن عزیز دلم.هرچی نزدیک تر بشی دورتر میشن و برعکس.بعد من همین طور که توی چشمهاش نگاه میکردم و سرم را تکان میدادم توی دلم میگفت همه ی مردها به جز...همیشه همین طور بودم.یک قانون برای همه بود جز تو.انگار که از آسمان تلپی افتاده باشی توی بغل من و گور پدر همه ی دنیا.همین است که طاقت ندارم گاهی مثل همه اخم کنی و بگویی:این کار اصلا در سطح شخصیت خانومی مثل شما نیست.من بغض کنم و جرات نکنم بگم:تو هم؟دیشب از خواب پریدم و تمام تنم خیس عرق بود.نمیدانم از کدام کابوسم میخواستم بیرونت بکشم که بلایی سرت نیاید.نفس نفس میزدم و موهام که ریخته بود دور گردنم،ریسمانی را میمانست که قصد خفه کردنم را داشت.بلند شدم و در بالکن را باز کردم.بعد سیگاری روشن کردم و فکر کردم چقدر خسته ام است.