من فکر میکنم زمانهایی هست هرچند کوتاه آدم ها عجیب فکر میکنند.و عجیب تر زندگی.به خیالم
همین چند سال پیش من اینطوری بودم.شاید نه خیلی حیرت انگیز امابرای خودم که حالا
دارم گذشته را مرور میکنم جالب است.پنج نفر بودیم با دنیای متفاوت.اصلا داستان از جای
بی مزه یی شروع شد.ما شدیم یک مشت حیوان که از آزمایشگاه یک پروفسورفرار کردیم.
هر کداممان دنیا را از نگاه خودمان میدیدم و مینوشتیم.دنیای من خیلی بزرگ تر از حالا بود.
فکرهایم خیلی سرکش تر.حالا مثل سگ خانگی صبح ها برایم واق واق میکند و میگذارد آرام
دستم را لای موهایش کنم و برایش آواز میخوانم.رام شده.
![]() |
که در هفته ی گذشته در زندگیم رخ داد گرفتن گلهای آفتابگردان بود برای روی زن.
به نظر من گل هدیه دادن شعور ویژه یی میخواهد مخصوصا اگر آفتابگردان باشد و مهمتر آنکه
من برای اولین باراین گل را هدیه گرفتم.البته این را هم بگویم که یک بلوز فوق العاده ناز بنفش سوغات
گرفتم.خوشحالم برای اینکه تا آخر هفته امتحانات تمام میشود و شالهای رنگ و وارنگ و لباسهای
یقه باز می آید روی کار که بپوشیم و دلی ببریم:ي
![]() |
بی تفاوتی اگر بزرگترین نعمت خدا نباشدحتما یکی از بزرگترین هاست.وقتی که میتوانی
جلوی بغض و حسرت را بگیری و شانه بالا بیاندازی.لبخند سردی روی لبهات بنشیند و
با نیم نگاهی از سربی تفاوتی از اتاق بیرون بزنی و در را بگذاری آرام با باد بسته شود.
بیایی توی اتاقت بنشینی و به یکی از موزیک های خوب ادیت پیاف گوش بدهی و آنوفت
خودت را به این طرف و آن طرف تکان بدهی.ذهنت گهواره ای شود و دلواپسی هایت
خوابشان ببرد.
![]() |
/.از تنهایی گود افتادم.
![]() |
سپیده تمام حرفهای نا تمام را رها کرد و درسبز رنگ را پشت سرش بست.من ماندم و بیست و چهار فریم
و یک دنیا حس ملتهب و لزج.بغضم را توی فریم های بعدی از الهامی خالی کردم که نگران عکس هایش
بود برای مردی که آنطرف آب منتظر بود تا شمایل زنی را ببیند که شاید بعد ها برای زندگی
انتخابش کند.فلاش دوربین هق هق من بود/ .عصر پنج شنبه یی بود که تو را و خیلی چیزهای دیگر را
نداشت.
![]() |
Lyrics: Lionel Richie - Hello
Album: Back To Front
I've been alone with you
Inside my mind
And in my dreams I've kissed your lips
A thousand times
I sometimes see you
Passing outside my door
Hello!
Is it me you're looking for?
I can see it in your eyes
I can see it in your smile
You're all I've ever wanted
And my arms are open wide
Because you know just what to say
And you know just what to do
And I want to tell you so much
I love you
I long to see the sunlight in your hair
And tell you time and time again
How mcuh I care
Sometimes I feel my heart will overflow
Hello!
I've just got to let you know
Because I wonder where you are
And I wonder what you do
Are you somewhere feeling lonely?
Or is someone loving you?
Tell me how to win your heart
For I haven't got a clue
But let start by saying I love you
Hello!
Is it me you're looking for?
Becuase I wonder where you are
And I wonder what you do
Are you somewhere feeling lonely?
Or is someone loving you?
Tell me how to win your heart
For I haven't got a clue
But let start by saying I love you
![]() |
![]() |
نفسش را میشنوم.موهایش را با ماشین کوتاه میکند و قبل از اینکه چندسال پیش یک روز صبح شوهرش از
خانه بیرون بزند و دیگر برنگردد بیست سال در کنار شوهرش عکاسی میکرده.حالا با تنها پسرش آرمین زندگی
میکند و عاشق خداست.یکجور از خدا برایم حرف میزند که انگار همین دیروز با او نامزد کرده و شیفته ی اوست.
صبح ها سرش را روی شانه های خدا میگذارد و دعا میکند.این عالی ترین چیزی بود که این چند وقت شنیده ام.
خودش این را گفت:شانه های خدا!
گیتی صدای خوبی هم دارد.وقتی که با لهجه ی دوست داشتنی جنوبی اش میگوید( عزیزُمی) دلم برایش غش میرود.غدا های خوشمزه میپزد و دلش خیلی بزرگ است.
![]() |
سررسیدهایش را عمه خانم از راه نرسیده ریخت سطل آشغال.چشمم خشک شد به عکس پاسپورتش.
لبخندمحوی زده بود انگار که دنیای پشت دوربین دارد از اینجا بهش چشم غره میرود.دلم یکهو برای تمام
اجزای صورتش تنگ شد.برای روزهایی که پره های بینی اش را پهن میکرد و دندانهای عاریه ش را بهم فشار
میداد وقتی که کفرش را در می آوردم.فحشم میداد و خوب میدانستم که کتک نخواهم خورد. نقطه ضعفش را گیر آورده بودم.چشم هایم را مثل دو تیله ی معصوم که خیلی بی هوا کنار هم جفت شده بودند را به زمین میدوختم و میگفتم:
اشتباه کردم که آمدم خانه ی تان.تو من را دوست نداری.بغض میکردم ، او دست توی موهای سپیدش میبرد.
سری تکان میداد و میرفت کنارپنجره .یک نخ سیگار روی لبش میگذاشت و به دوردست ها خیره میشد.
حالا این عکسش مثل همان لحظه یی ست که انگار به جایی نگاه میکرد که انتها ندارد.