شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۶


حالم خوش نیس.هی الکی دارم خودمو رو پا نگه میدارم.میخوام بغضم زرتی نترکه.چون میدونم حالا حالا ها
نمیشه جمع و جورش کرد.همه چیز عوض شده.مگه میشه تو انقدر از من دور افتاده باشی که چیزی بشه و
دلت بیاد که نگی.توی دل من دارن رخت میشورن.لعنتی بازار مسگر هاست.قر شده دلم.دلم میخواد یکی ازم
بپرسه هی دختره اصل حالت چطوره؟توی این هوای سرد وقتی که نوک پاهات داره از درد منفجر میشه
دلت میخواد بازم خیابونارو گز کنی یا شومینه رو ترجیح میدی؟من بمیرم از خنده که عجب سوال باحالی.
آره پاهام درد میگیره اما دلم میخواد دستاشو بگیرمو راه برم.یا یکی زنگ بزنه بگه واسه ی تو و عشقت
یه سورپرایز دارم.پاشین بیایین از صبح خونه ی ما به صرف چای و کیک و یه عالم فیلم
ندیده که میتونیم خیمه بزنیم روشون.بعد من نابود شم از خوشحالی.یا یکی بلیت های تاتر افرای
بیضایی رو بزاره توی پاکت نامه و واسم پستش کنه.روی پاکتم بنویسه هدیه به دختری که بدجور خرابشم.
این یکی ها هیچوقت پیدا نمیشه.توی ذهنم منم نه جنسیت داره نه هویت.اصلا وجود نداره.
بدتر از همه از این حسه بدم میاد که دیگه یه دونه نیستم.همه شبیه منن و من شبیه تر از همه به همه.
مثله بقیه وقتی یه جا تجمع میشه گردن دراز میکنم ببینم چه خبره.به همه ی اس ام اس های بامزه
قاه قاه میخندم.دلم شالهای رنگی گرم میخواد.ذرت داغ ،قلیون،رژ لب صورتی.یا جورابهای پشمی
که دستفروش میدون ونک میفروشه.وقتی هم که تاکسی گیرم نمیاد و نوک دماغم یخ میکنه شالگردن
میپیچم دور صورتمو به هر تاکسی که وای نمیسه یه فحش اساسی میدم.شبها هم خسته و کوفته بازم
مثله بقیه میام و خونه و میچپم زیر پتو و کتاب میخونم .هرشب یه صفحه و بعدش که چشمام گرم
شد کتابه می افته پایین تخت.میبینی؟همه همینن.حالم خوش نیست و خیال میکنم باید یه بار حسابی
خودمو بشورم.یا بمیرم.


این نوشته برای ده روز پیش است به گمانم.این بلاگر مثل اینکه فیلتر شده باشد قصد روی*
اعصاب ما قدم زدن را دارد.

Posted by t | ۱۲:۵۷ بعدازظهر |

دوشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۶

ربطی به زمستون نداره.اون دختره ی احمقی که بغل دستم توی تاکسی مسیر
چهل و پنج دقیقه یی رو با هیجان و صدای وحشتناک بلند زر زد،قلبمو آورد
تو دهنم.

Posted by t | ۱۱:۲۳ بعدازظهر |

جمعه، دی ۲۱، ۱۳۸۶

واسه یه بارم که توی عمرم شده دلم میخواست توی این سوزوسرما، درخت بودم.

Posted by t | ۴:۲۶ قبل‌ازظهر |

دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶

میخواهم توی گوگل سرچ کنم:کلد پلی.بعد نگو فونت فارسی است و به محض نوشتن کلمه ی کلد مینویسد زخمی .
دوست داشتم.


***

ما زنهای این زمانه مجبوریم که گاهی مرد باشیم.حتی اگر نخواهیم.مثلا وقتی ماشینمان زیر برف
دفن میشود و باید حتما به خاطر چیتوز موتوری هم که شده ماشین را روشن کنیم،پارو به دست میگیریم
و وقتی سرما به مغز استخوانمان میرسد و سوزش امانمان را میبرد،از استقامت باز نمی ایستیم : ))

Posted by t | ۷:۳۸ قبل‌ازظهر |

شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۶

آدم برفی درست کردنم میاد.

Posted by t | ۱۰:۵۰ بعدازظهر |

چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۶

بچه که بودم فکر میکردم وقتی بزرگ میشوم که بتوانم سیب را طوری پوست بگیرم که پاره نشود.
حالا فکر میکنم خیلی بزرگم.