پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۸

دیروز که از جلوی در سینما آزادی رد شدم و صف طولانی جشنواره را دیدم و مردمی
که از سوز سرما دستهاشان را به هم میمالیدند و (ها)میکردند فکر کردم خیلی
دلم دیگر به این چیزها خوش نیست.سالهای گذشته برای آمدن بهمن روزشماری
میکردم که بروم
توی صف جشنواره کلی بایستم و هی بشمارم از نفر اول که کمن چندمین نفرم و بلیط گیرم
میاید یا نه.و فحش میدادم به این بازار سیاه ها.یادم است فیلم کنعان را
روی زمین نشستیم و
دیدیم و چقدر لذت بردیم از اینکه توی جشنواره دیدیمش.اما امسال دیگر دل و
دماغی نگذاشته اند
برای این پا و آن پا کردن توی صف جشنواره.به آدمها نگاه کردن و خیال
بافتن.گند زده اند به همه ی روانمان
و حالا گورپدر سینمای این کثافت ها .من حمایت نمیکنم از بی غیرتی.که
بیخیال انگارنه انگار که چه کردند با ما
بنشینم ته مانده های سینمایشان را نشخوار کنم.

Posted by t | ۸:۳۴ بعدازظهر |

چهارشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۸

من از زمستان بی برف میترسم.